|
اول دبستان زنگ اول,چند دقیقه مونده به زنگ تفریح ,معلممون عدد 5 رو روی تخته سیاه(تخته سبزه ولی چرا بهش میگیم سیاه)نوشت .من با دقت به حرکت دستش نگاه کردم و توی دفترم یه 5 نوشتم ولی دیدم با چیزی که معلم نوشته فرق داره.زنگ که خورد ,معلم گفت:یه صفحه 5 بنویسید زنگ بعد نگاه میکنم.دفترمو برداشتم رفتم تو حیاط کنار باغچه زیر درخت نشستم(پارسال که رفتم مدرسمون درخته هنوز بود).شروع کردم به نوشتن ولی همش کج و کوله میشد وقتی قیافه عصبانی معلم با اون خطکش چوبی که چند باری هم کف دستم خورده بود جلو چشمم می اومد ...,بغض گلمو گرفت و اشکم در اومد.سرمو انداخته بودم پایین فقط به دفترم نگاه میکردم گاهی هم به اطرافیهو دیدم دختر داییم که کلاس پنجم بود داره میاد طرفم.وقتی فهمید واسه چی گریه میکنم .دستمو گرفت گفت:اول یه مثلث کوچولو میکشی بعد یه خط کوچولو پایینش.خلاصه چند خطی رو نوشتیم تا اینکه دستم راه اوفتادو تونستم بهتر بنویسم ادامه مطلب چند تا عکس هست,ببینید پشیمون نمیشید ادامه مطلب ... صفحه قبل 1 صفحه بعد |